«من حرف دارم!!»

نقد فيلم «همه می دانند» اثر اصغر فرهادی

نقد فيلم «همه می دانند» اثر اصغر فرهادی

سینمافا- «ژان رنوار» فيلم ساز مهم فرانسوي جمله ي معروفي دارد كه آن را يكي از اصول نقد فیلم در چارچوب شیوه ي تئوری مولف می دانند: «يك كارگردان در سینما در واقع يك فيلم بيشتر نمي سازد و در تمام دوران فعاليت اش به دوباره و دوباره ساختن همان فیلم اول ادامه مي دهد». از اين منظر اصغر فرهادي فيلم سازي مولف است كه شوربختانه ایده های جالب آغازین به تکرارهای ناامیدکننده ي کنونی انجامیده است.

«همه مي دانند» آخرين ساخته ي اصغر فرهادي در ادامه ي سينماي پر تعلیق او و ادامه ای بر فیلم پرطرفدار درباره الی است. «همه مي دانند» آشکارا به لحاظ ایده و راهی برای تعلیق در شيوه اي مستندنما با بازیگران حرفه ای به فيلم «درباره ي الي» نزديك است: گروهی متعلق به طبقه ي متوسط به بهانه ای دور هم جمع می شوند(در اینجا عروسی)، همه شاد هستند تا بحران رخ دهد (دختر دزدیده می شود)، سپس در جدال کاراکترها (بیشتر تیپ ها) حقايقي آشكار می شود، کاراکترها يكديگر را قضاوت می کنند و ما تماشاگران نیز همچنین. «همه مي دانند» شخصيت پردازي مناسبي ندارد، فيلم ساز موفق نمي شود خانواده و اعضاي آن را به خوبي معرفي نمايد، پس سوال هاي زيادي را بي جواب در ذهن مخاطب اش باقي مي گذارد.

فيلم پر از حفره هاي فيلمنامه اي ست. نگاه كردن به آثار گذشته ي اصغر فرهادي نشان مي دهد كه اين حفره هاي فيلم نامه اي هميشه در آثارش وجود داشته است، هرچند كه او هميشه به عنوان فيلمنامه نويسي قَدَر در سينماي ايران و حتی جهان حائز اهميت بوده است! (به عنوان مثال نگاه كنيد به فيلم «جدايي نادر از سيمين» كه از بهترين آثار اوست: وقتي كه ترمه متوجه مي شود كه مادرش پول را براي كارگراني كه پيانو را می برند بر مي دارد اما بعدا به پدرش بابت اين موضوع هيچ چيز نمي گويد، چون اگر بگويد داستان ادامه نمي يابد!) اما چون اجرا بسيار فوق العاده است (بخصوص بازی ها) اين حفره ها پنهان می مانند. همه مي دانند، اجراي متوسطي دارد پس حفره هاي فيلمنامه كه تعدادشان در اين فيلم بيش از اندازه هم است، به وضوح به چشم مي آيند. فقط به تعدادي از سوالاتي كه ممكن است در ذهن بيننده ايجاد شود و هيچ پاسخ منطقي براي آن ها وجود ندارد توجه كنيد: چرا لورا (پنه لوپه كروز) پاكو (خاوير باردم) را بدون دليل رها مي كند و چرا همسر يك مرد دائم الخمر شده است؟ چرا خانواده ي او كه از همه چيز باخبرند نمي دانند كه همسر او دو سال است كه بيكار است؟ و چرا او و بچه هايش با توجه به مشكلاتشان اينقدر خوشحال اند؟ چرا پاكو بايد به اين راحتي حرف زن را باور كند و بپذيردکه دختر متعلق به اوست؟ چرا همه ي روستا در جريان دزدي هستند اما اصلا سر و كله ي پليس پيدا نمي شود؟!

به نظر مي رسد اصغر فرهادي در همه مي دانند به مانند فيلم قبلي اش «فروشنده» (كه آن هم جز آثار ضعيف اوست) و نه فیلم های مهم ترش کوششی برای بسامان رساندن قصه اش نداشته، بلکه راهی یافته است که بی لکنت و صریح «حرف» بزند و البته اين حرف را نیز نمي توانسته با توجه به مميزي موجود در ايران بزند. «اينكه يك بچه ي نامشروع هم گاهي مي تواند سيلي خدا باشد، انساني دائم الخمر را به زندگي برگرداند و يك خانواده را از متلاشي شدن نجات دهد!» پرواضح است که اگر این ایده ي بسیار جالب با داستان و اجرایی درجه یک همراه می شد اکنون فیلم همانند نگینی در کارنامه ي فیلم ساز و سینمای معاصر جهان می درخشید، اما چون اجرا متوسط و راه رسیدن فیلم نامه به این ایده پر از حفره و سوال است فقط حرف باقی مانده است، كه البته فيلم ساز تنها مي توانسته آن را در كشوري همانند اسپانيا در اثرش بيان كند. در واقع مشكل اينجاست كه مسیر رسیدن فیلم ساز براي بيان اين ديالوگ سینمایی نیست و او موفق نمي شود پرداخت مناسبي براي پيام خود مهيا نمايد.

پايان فيلم وقتي كه مادر متوجه مي شود چه كسي بچه را دزديده است و تصميم مي گيرد كه آن را بيان كند هم خيلي ضعيف پرداخت شده است. گويا حالا كه فيلم ساز حرفش را زده و خیالش راحت شده است سعی اش را می کند خیال تماشاگرش را هم راحت کند!!

اطلاع رسانی از طریق ایمیل
به من اطلاع بده در صورت:
guest
لطفا نام حقیقی خود را وارد کنید
آدرس ایمیلتان را وارد کنید
اگر وبسایت دارید، آدرس آن را وارد کنید

0 نظرات
Inline Feedbacks
View all comments

جست‌وجو

Generic selectors
فقط تطبیق کامل
جستجو در عناوین خبرها
جستجو در محتوای خبرها و گفتگوها
Post Type Selectors

ویدیو

در حال بارگذاری...

آخرین پست‌ها

سینمافا را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید

0
Would love your thoughts, please comment.x