این فیلم در جشنواره کن نمایش داده شد و واکنش‌های متفاوتی برانگیخت

تپه‌ای از چشمان/ نقد سینمافا بر فیلم «خانه‌ای که جک ساخت» (The House That Jack Built) ساخته لارس فون تریه

تپه‌ای از چشمان/ نقد سینمافا بر فیلم «خانه‌ای که جک ساخت» (The House That Jack Built) ساخته لارس فون تریه

سینمافا- میکائیل خسرویان

جک: می‌تونم یه سؤالی ازت بپرسم؟
ورج: قول نمی‌دم که جوابت رو بدم.
جک: درسته، دقیقاً منظور منم همین بود و اینو می‌خواستم بدونم، در طول مسیر میشه حرف زد؟ گفتم شاید در این رابطه قوانینی وجود داشته باشه.

ورج: بذار اینطور برات بگم فقط معدود افرادی می‌تونن تا آخر یه کلمه هم به زبون نیارن و اظهار نظر نکنن احساس عجیب و ناگهانی‌ نیاز به اقرار کردن در طی این سفرها به آدم‌ها دست می‌ده و نمیشه گفت که همه‌شون هم خیلی دارای هنر سخنوری اقناعی بودند ولی با مسرت و خیال راحت ادامه بده فقط فکرنکن که قرارِ چیزی بهم بگی که خودم قبلاً اون رو نشنیده باشم. عده‌ای را با خود به همراه برد ولی تنها حرکت کرد در مسیر آخری رو به پایان. تو این عمق فقط مزه اسید قابل چشیدن است، مزه تُرشی می‌دهد. متأسفانه مجبورید بهش عادت کنید؛ تعداد کور شده‌ها شصت هزار نفر شده بود. بر روی در و دیوار و زیر پاها صدای له شدن چشم‌ها به گوش می‌رسید. حالا به سربازانش دستور تجاوز به زنان شهر و غارت اموال آنها را داد، به پُل رسید با دستور وی ابتدا دیگری را کور کرده و پس از تجاوز به او، به طرز فجیعی به قتل رساندند و پُل پشت سر خود را خراب دید. بدین سان او از پُل پَرید. دیشب خوابت را دیدم توی خواب، شب کریسمس بود، صدایی در آمد، فردی دیو مثال؛ با سایه‌ای بزرگ، شاید بابانوئل بود با قامتی غیر قابل انکار و باور، به پیش آمد، در آغوش کشید مرا، دستش را بر روی شانه‌ام نهاد، نفس‌هایم را پهن کرد. گفت: مترس بترسان، با گردنی بلندتر از کوه می‌آموخت. هم‌بازی‌ام شد. کنارِ خورشیدِ در دِل برف، با عمر درخت به پیش برو. از خواب پریدم خود را دیدم. هم‌چنان خواب بودم، قدم قدم به عقب رفتم ولی پیش می‌رفتم با قدم‌ها کلافه طِی می‌کردم برای پیدا کردنِ خاکستریِ نور خورشید، نور چراغ نفتی. کنایه آمیز از ابتدا کلمه بود، فقط. در ابتدا کلمه بود و کلمه نزد او بود و کلمه نزد خدای او بود. همان نهان هم در ابتدا نزد او بود. همه چیز به واسطه او آفریده شد. به غیر از او چیزی از موجودات وجود نیافت. در او حیات بود و حیات نور انسان بود؛ و کلمه جسم گردید و میان ما ساکن شد. پر از فیض و راستی و جلال بود، جلالی شایسته پسر یگانه پدر؛ و یحیی بر او شهادت داد و ندا کرده می‌گفت این است آنکه درباره او گفتیم، آنکه بعد از من می‌آید پیش از من شده ‌است، زیرا که بر من مقدم بود؛ و از پری او جمیع ما بهره یافتیم و فیض به عوض فیض، زیرا شریعت به‌وسیله او عطا شد، اما فیض و راستی به‌وسیله این خودِ او رسیده است، بود. او هنرمندِ هنرمندان است، هنر الهی می‌دهد، از درون این هنر را دارد برای ارائه؛ در نیایشِ دائمی شراکت دائم دارد ولی هربار که برگشته است تنها بود تنها به خانه‌ای که ساخته است برمی‌گردد، در همه عمر در تمام دادگاه‌ها محاکمه شد؛ چون فقط اسم او یک هنرمند بود. او با رسانه‌ای که جاشوا توپولسکی طراحی کرده بود همراه شد، قدم به قدم پیش رفت، اسیدی شد مزه دهانش، ولی هم چنان از هدف خود عدول نکرد. رفت تا به آغاز برسد؛ فراموش نکنیم که او از ابتدا فقط کلمه بود، کلمه؛ نه چیزی دیگر. این رسانه امّا قدمتی دیرین نیز دارد و از این جا شروع شده بود، او شروع کننده یک شگرف در عالم گئورکیک بود، زاده شمال ایتالیا بود او یک منظومه شگفت انگیز دوازده جلدی برای انه‌اید سروده است که شاهکاری بی بدیل است، هرچند او هندواروپائی است در اصل و دلیل تصویرسازی دقیق او از روایات حماسی به همین دلیل چادرنشینی او بوده که برخی اعتقاد دارند در زمان زیست او شمالِ حالِ ایتالیا، شمال گذشته ایتالیا نیز نبوده است و او ذاتا یک جنگجوی چادر نشین بوده و تبار او سلتی است، روشنگر راه است برای آیندگان، در یک تابوت گیر کرده است تا یک نقطه اضافه کند برای پایان اندیشه‌ها در مسیر لغات رایج تا فراری پیدا کند از نشانی‌های آشنا تا شرابی اعلا پیدا کند تا خود را دیگر زندانی مسیر نبیند. او نقاش است، مردی که می‌خندد را باز می‌کند، دلش می‌خواهد همه را به شکل او در بی آورد. او در فصل هرس داس به دست نگرفت، نفس نزد ولی بر روی سنگ لحد نشست و با حیوانات بازی کرد، مثل وقتی که خویشتن پیش از هرس لایِ درختان مخفی شد تا کسی با او بازی کند، او دقیقاً همین جا بود که مُرد؛ در فصل هرس هنگام بازی نکردنِ دیگرانِ مشغول کار با او. سرنوشت را خودش از نو برای خود تازه کرد تا دیگران قلب او را جریحه دار نکنند؛ ولی او چرا، در طی مسیر بهشت را دید، دقیقاً در زمانی که سوار بر قایق دانته بود که کشتی شد. فرمود: بر آن سوار شويد كه حركت و توقّفش با نام اوست؛ تا شاهد بهشتی باشد که در مسیر برزخ به دوزخ بیننده‌ای باشد برای زمینی که روزی بهشت بود ولی او راضی به بهشت بودن زمین نبود، آزادی را با نبض مرض مریض کرد و بیدار در خواب غفلت خویشتن. عاشق متولدین اِپریل است، حالا اگر او نیم ساعت پیش از ساعت نوزده به دنیا آمده باشد در مسافرخانه‌ای، در شهر بران‌آئوام‌این چه بهتر او جفت دیگر و نیمه دیگر او خواهد بود، دو او در کنار هم، این دو او؛ پنجاه کلاغ سیاه دارند، پنجاه ستاره سپید دارند، پنجاه ایالت رنگی دارند که او را بر زیر پاهای یک عقاب، گرفتار شده می‌بینند خود را در این وانفسا تا با صدای بلندِ کر کننده، فریاد زنان بگویند: «یک ملت، یک رایش، یک پیشوا.» از حالا به بعد او به ناگهان در من حلول می‌کند، من از کودکی وقتی از سنگ بلند شدم علاقه شدیدی به مرگاخُشکی داشتم، نگاه به نگاه به او خیره بودم تا این سه ساعت گذر کند، دوازده ساعت انتظار معجزه را می‌کشیدم تا رخ دهد، ولی دریغ که باید سریعتر دست به کار می‌شدم تا قبل از پایان هفتاد و دو ساعت کار خود و او را تمام کنم، چرا که پس از این ساعات او دیگر نیست شده است، اول باید سریع دست به کار می‌شدم تا به صورت و سر و گردن او شکل دلخواه خود را دهم چرا که بعد از این ساعت او رفته؛ سفت و خشک شده است و به سرعت او را منجمد کنم تا با پیدا شدن او پزشکی قانونی توانائی پیدا کردن علت را نداشته باشد، من فقط سه ساعت مجال دارم، باز باز با باز به پرواز در آمد، باز همان باز به پروازِ باز در آمد، پرواز نی‌آمد، از در باز آمد. تو دو راه داری، یک ببر باشی یا بره، ببر باشی فریادی برای رهائی نخواهی زد، بره باشی همیشه در حال فریاد خواهی بود برای کمک، ولی مردم صدایِ یک بره را نمی‌شنوند بلکه گذر می‌کنند، و نظاره‌گر می‌شوند، تا پرواز باز را به خاطر بسپارند نه خیال و جدل بین ببر و بره را. سرگذشت هر سه فاصله است، با خنده و باران که جراحی کنند فاصله را، تا تصویر متفاوتی از هر سه در آینه نمایان شود، با تابش دقیق گدازه‌های آتش یکی از ما سه نفر، از همسر ماه در روز از هم پای ماه در شب طلب داریم؛ طلب فریادهای بی پاسخ داریم، طلب کمک از شب و روز داریم، طلب دستی برای کمک داریم، تا به هدف برسیم. حالا ماه بر روی سنگ سوم راه پله سایه‌ افکنده است، آیا من این کار را کرده‌ام؟ یا همه‌ ما به یک قسم مجرم این راه هستیم در تک تک پله‌ها ما مجرم این راهِ ماه هستیم، پس بزن باران به آرزوهای جلوی راهِ ماه، بزن باران به دیوار تا خاک شرمنده‌ زمین شود، بزن باران به ریشه بزن باران، بزن باران به دلِ راهِ ما بزن باران. هنوز خیلی راه مانده تا آسمان پس باز بزن باران به دیوار تا تابلوی نقاشی طاهر شود تا با فاخته‌ صدا در ندهد. بزن باران به زمین بزن خود را دریا بساز درون جهنم تا سواری کنم بر روی آب جهنم شنا کنم، بپرم. من با گوش جان عاشق قصه‌های ریتمیک فولک برای کودکان بودم، پیش از این داستان دو کار با نام من ساخته شده بود ولی من نبودم فریب نخورید، امّا تمام آنها چیزی از ابتدای کلمه به سخن نمی‌آوردند تا حالا، کاشی‌ها سد محکمی را پیش روی من ساخته بودند تا بشود و انجام بدهند بشودِ درونیاتِ خود من را و آن درونیات را با تقسیماتی جغرافیائیِ دقیق بسازند و بسازند و تا من با ساز دیگران نرقصم و برقصانم فقط با ساز خود برقصم سر دادم صدای خود را سرم را هم دادم؛ در این مسیر خود ساخته خود. روی خون آبِ‌هاست تن بی جون من، لمس دست فرشته مرگ گودال تنگ، زیر بارش سنگِ خون و کفن و رنگِ خون، تن عقده‌هام درون خونه خود حبس شده است، دست و پاهایِ همه را با یک چشم با چشمه نورانی جفری بسته‌ام این خواب اثیری را؛ تا همه خواب دنیا را با پای برهنه سفر کنیم در کنار؛ من، او، جفری، آقای متولد اِپریل در بران‌آئوام‌این، اگر روی دل نشست این بارِ درونِ غمِ حسرت ما چند نفر است در کنار لارس. از چالش پُل سر باز زد، او خودِ دیگری‌ام را به طرز فجیعی به قتل رسانید، ابتدا تجاوز کرد، سپس او را کور کرد و بعد دستور داد همین کار را با زنان شهر بکنند؛ باورتان می‌شود تعداد کورها از شصت هزار هم عبور می‌کرد؟
جک: می‌تونم یه سؤالی ازت بپرسم؟
ورج: قول نمی‌دم که جوابت رو بدم.
جک: درسته، دقیقاً منظور منم همین بود و اینو می‌خواستم بدونم، در طول مسیر میشه حرف زد؟ گفتم شاید در این رابطه قوانینی وجود داشته باشه.
ورج: بذار اینطور برات بگم فقط معدود افرادی می‌تونن تا آخر یه کلمه هم به زبون نیارن و اظهار نظر نکنن احساس عجیب و ناگهانی‌ نیاز به اقرار کردن در طی این سفرها به آدم‌ها دست می‌ده و نمیشه گفت که همه‌شون هم خیلی دارای هنر سخنوری اقناعی بودند ولی با مسرت و خیال راحت ادامه بده فقط فکرنکن که قرارِ چیزی بهم بگی که خودم قبلاً اون رو نشنیده باشم. عده‌ای را با خود به همراه برد ولی تنها حرکت کرد در مسیر آخری رو به پایان. تو این عمق فقط مزه اسید قابل چشیدن است، تُرش مزه نمی‌دهد فقط خون است حالا. متأسفانه مجبورید بهش عادت کنید؛ تعداد کور شده‌ها شصت هزار نفر شده بود بر روی در و دیوار و زیر پاها صدای له شدن چشمها به گوش می‌رسید حالا به سربازانش دستور تجاوز به زنان شهر و غارت اموال آنها را داد، به پُل رسید با دستور وی ابتدا دیگری را کور کرده و پس از تجاوز به او، به طرز فجیعی به قتل رساندند و پُل پشت سر خود را خراب دید. بدین سان او از پُل پَرید، مبارک باد پریدنت.

نمره: ۵ از ۵

اطلاع رسانی از طریق ایمیل
به من اطلاع بده در صورت:
guest
لطفا نام حقیقی خود را وارد کنید
آدرس ایمیلتان را وارد کنید
اگر وبسایت دارید، آدرس آن را وارد کنید

0 نظرات
Inline Feedbacks
View all comments

جست‌وجو

Generic selectors
فقط تطبیق کامل
جستجو در عناوین خبرها
جستجو در محتوای خبرها و گفتگوها
Post Type Selectors

ویدیو

در حال بارگذاری...

آخرین پست‌ها

سینمافا را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید

0
Would love your thoughts, please comment.x