احترام به پیشکسوت والسلام
سینمافا- میکائیل خسرویان-
فیلم: خون شد.
سازنده: مسعود کیمیائی.
از ابتدا کلمه نبود، فقط. در ابتدا با تعطیلیِ سینما آنهم با موجی عظیم روبهرو شده بودیم؛ که اگر قیصری نبود، رگ گردنی نبود، انقلابی نبود و غیرتی رشد نمیکرد، پس چاقوئی هم نبود. چیزی که فراموش آن دوران شده بود، تصور کنید همان سینما و همین سینما هم نبود. موردی که اگر اتفاق میافتاد زندگی بی معنیتر از حالا بود، چه برسد به اینکه نظری هم ارائه یا اثری هم ساخته شود. در متون کلمات بود و کلمه نزد او بود و کلمه نزد خدای او بود. همان نهان هم در ابتدا نزد او بود. همه چیز به واسطه او آفریده شد. به غیر از او چیزی از موجودات وجود نمیآفت. در او حیات بود و حیات نور انسان بود؛ و کلمه جسم گردید و میان ما ساکن شد. پر از فیض و راستی و جلال. مسعود کیمیائی در ابتدا یک پسر بود، یک مرد است؛ یک مرد خانواده. پدر است، پدربزرگ است، برادر است.
خون شد فصل حیاط آرام سایشگاه دقیقه ۲۲
مرتضی: مردمم مردمم… من خودم مرگم… من خونم… من عشقم… دردم…
با خوانش فیلمهای او چه به ترتیب چه بی ترتیب نفسمان میگیرد و بند میآید، حالا با بینش آنها کم کم بال درمیآوریم، از شاگردانی که تعلیم داده تا آثاری که چاپ کرده همه نفس گیر هستند.
کدام تاریخ را فراموش کردهاید؟ تاریخ خودمان را! این بیشعوری نیست، این فراموش کردن یک ودیعه است. فراموش کردن یک نیروی درونی کامل بشری، چطور ممکن است که یک یا چند شخص اثری را ندیده و درست نخوانده را نفهمیده درباره شخصی دیگر، و از سینما و طرقه شخصیت سازی او نظری را ارائه کنند؟ نظری شخصی و خالی از تفکر، به چه مناسبت؟ از چه زمانی اینگونه شدهاید، شدهاند و شدهایم؟ نمیدانم این را به حساب حقارت آن اشخاص بگذارم یا حماقت آنها، یا عقب ماندگیشان. چند ماه دیگر میشود پنجاه و چهار سال. این تاریخ سینما را در کوری گذراندهاید یا خود را به کوری زدهاید؟ چرا خیانت میکنید؟ بهجای اینکه با چشم، رو به تصویر فیلم را ببینید با چه چیز خود دیدهاید، آیا این بیشعوری نیست؟ هیچ چیزی کثیفتر از کسانی نیست که چوب غرب و وابستهها را به سینه میزنند و هر بار هم چوب این به سینه زدن را میخورند.
خانه، خانواده، پدر، مادر، خواهر و در آخِر برادر، همه این کلماتِ بی معنی شده در جهانِ امروز. یک سینما میدهد، چه سینمائی؟ سینمای مسعود کیمیائی را تشکیل میدهند. تنها خانواده شناس امروز زمان که اینجانب با گرو گذاشتن رگ خود ادعا میکنم آثار مهم امروز و دیروز جهان را دیده و این نظر را میدهم. در طول تمام این سالها آیا چیزی جز این را تصویر کرده است؟ خیر. در تمام این سالها آقای کیمیائی همین موضوعات خانوادگی را ساخته است نه چیزی جز این، آیا انسان چیزی جز این را در زندگی زمینی خود دارد؟ خیر. در زندگی آسمانی و تخیلی که نه حیاتی تعریف شده است و نه خبری از خانه، خانواده، پدر، مادر، خواهر و برادر در میان است که به حق دنبال سندی بگردند و دست به «چاقو» شوند. کُشتن که فقط فرو کردن «چاقو» نیست، با هر بی حرمتی، با هر فرار از خانه این کُشتن میشود. هِی انگاری پشتِ سرِ هم یادتان میرود از چه زمانی اینگونه شدهاید؟ از کِی؟ چه زمانی… بیرون… واقعاً آدم کُش شدهایم… در خیابان، در خانه… در ریشه… انسان با چه واژهای جز خانواده ساخته و تشکیل و تعریف میشود؟
خون شد فصل زیرپل فاطمه و فضلی دقیقه ۴۱
فاطمه: چی شدیم ما؟ خندهدار شدیم ما…
مسئله تجاوز و حامله شدن و فرار دختران و… از چرخه زندگی خانوادگی در خانوادههای مختلف به وفور یافت میشود و در غرب که بیداد است چه در خانوادههای نزدیک به ما چه در خانوادههای دور از ما.
هر یک از شما خوانندگان عزیز منکر این مهم شوید یک دروغگوئی بیش نیستید با دیدن بعضی رفتار دختران و خواهران سَر برادران و پدران در همین جامعه فقط زمین را نظارهگرند، با هر بالا آوردن سرشان چاقوئی به جگر مادران فرو میشود. این بیشعوری نیست؟ این فراموش کردن ریشه اصلی خود ما است، به وضوح خورشید «خون شد» وضعیتی خارجی ندارد فقط، داخلی نیز است.
من در زیر سیل و آواری از زنبق های دروغ
مدفونم
در ساحل قلبم
فریاد پلنگی گم شده
می پیچد
قامت عشقم
از اولین طلوع
تباه بود
یک وضعیت جهانی را نشان میدهد، به اسم مقدس قسم در جنگل هم چنین حیواناتی تکثیر نمیشوند. فیلم «خون شد» یک تعریف از شرایط حال دوستانی با هم غریب است که هر مردی را، هر زنی که مردی درون دارد را به ناچار مجبور به «چاقو» بغل دست خود داشتن میکند. فقط کافی است ساعت یک شب پا به زمین شهر همین جهان بگذارید بعید است پیاده زنده برگردید، روایت فیلم سریع به اصل ماجرا میرود و شروع حرکت ادیسه وار فضلی، فضلی همتای ادیسه سرگردان، تنها و آواره است، نقش فضلی را آقای سعید آقاخانی بر عهده دارد. درباره سعید آقاخانی بد نیست کارنامه ایشان را مرور کنیم تا متوجه شویم چه تغییر شگرفی در تُن صدا، نوع راه رفتن، بازی با چشم و حتی حرکات بدن بهوجود آمده است.
از پشت شیشه های مه آلود با من حرف می زدی
صورتت را نمی دیدم
به شیشه های مه آلود نگاه کردم
بخار شیشه ها آب شده بود
شفاف بودند، اما تو نبودی
صدای تو را از دور می شنیدم
تو در باران راه می رفتی
تو تنها در باران زیر یک چتر به انتهای خیابان رفتی
که تمام این تغییرات تنها بخش کوچکی از بازی این بازیگر در این فیلم مورد بحث ما است، بد نیست یک خاطره از یک پلان فیلم را برای شما خواننده عزیز تعریف کنم، در پلانی که بهخاطر تعهد همکاری دلیلی برای اشاره دقیق که کدام پلان است و چند برداشت داشته است نمیبینم. این فقط یک پلان است! سعید آقاخانی سه چهار پاکت سیگار کشید تا لحن مورد نظر آقای کیمیائی شکل بگیرد و شاهکار شده است. آیا این هنر نیست؟ شمایل سعید آقاخانی که نه شبیه آقای بهروز وثوقی شده است و نه آن شباهت را به آثار گذشته آقاخانی دارد، این را در نظر بگیرید سازنده شمایل بهروز وثوقی چه کسی بوده است؟ خود آقای کیمیائی، این شمایل بهروز وثوقی بدون آقای کیمیائی اصلا وجود نداشت. اصلا بهروز وثوقیای وجود نداشت. پس فضلی ما آن چیزی است که خود آقای کیمیائی دلش میخواهد نشان دهد.
در جنون آرام من
عقل
دسیسه ای هراسناک دارد
من با جنونم
هیچ گره ای در کار آدمیان
نخواهم انداخت
جنون
بی آزار
در بن بست من
کز کرده و غمگین
به انتظار نشسته است
چراغ قلبم
هنوز در آیینه چشمم می سوزد
ای دوست
تمام تنم دو چشم قدیمی است
که می خواهم
آرام و سرد
آسوده بخوابد
در نگاه خزه بسته ام
جنگل دست از سر ما بر نداشت
سفر فضلی برای شکل گیری یک خانواده نیست چون این چنین نگاه کردن بیش از حد کودکانه است زمانی که مسعود کیمیائی بزرگ سازنده است؛ فضلی آمده یک سرزمین مادری را سر و سامان دهد و نجات دهنده یک خانه با گرفتن سند هم نیست فضلی به دنبال پس گرفتن حق و ارزشهای انسانی این سرزمین است که در نبودش ویران شده، یکی رفته، دو تا مانده تنها، یکی نیست، یکی فراریست، سفر فضلی نرسیده شروع میشود. فضلی هم به مانند ادیسه با ماجراهای زیادی پیش روی خود دست به گریبان است، تروآی فضلی همان سلاحی است که از ابتدای کلمه کیمیائی وجود داشته، دارد و خواهد داشت «چاقو» فضلی مشخص نیست کجا بوده چه به سر موهای او آمده و حتی مشخص نیست از کجا میآید که انقدر مرد شده است و حتی مشخص نیست کجا میرود با سپیدی نشسته بر شقیقههایاش چرا که فضلی قرار را بر این گذاشته سامان بدهد نه که سامان پیدا کند او فقط کنار ثریا آرام میگیرد.
وصل تو را دم می زنم هر دم
می دانم در نبودم
وصل تو می آید عشق را بر کمان بگذار و زه را بکش! سینه ام
بیعشق است ای یار!
ثریا به گمان من دختر فورسیس و ستو است که فضلی اگر به او نرسد به دست پرسئوس میمیرد که نیازی به دیدن او هم نداریم چرا که مربوط به خلوت فضلی است شما آیا وارد خلوت خصوصی شخصی دیگر میشوید؟ به جنگ با پوزئیدون بلند میشود تا فاطیِ خود را که به یوغ گرفته است بازگرداند، برادر خود را از دستان پولیتیموس نجات میدهد تا خود با برادرش وارد آن غار تنهائی شوند تا دومین چراغ را روشن کند. با خیانت اطرافیان که سرکرده آن گروه آنوس است به نجات شراره میرود ولی باد مانع تسریع در این سفر میشود. نوع روایت فیلم از ابتدای کلمه حرکت و رسیدن را نشان میدهد تا زندگی مستندگونه فضلی را تصویر کند در تصورمان، نه آینده خانواده هدف است و نه آینده باقی شخصیتها، فقط زندگی همین لحظه آدمهای غصه دار قرار بر قصه شدن را تشکیل میدهند. تمام عکسهای فیلم همان چیزی است که آقای کیمیائی مد نظرشان بوده است که حالا با دستان دوست دیرین و یار غار خود ساخته است با گوشهای بهترین شنوندهاش، ایرادهائی که تا امروز از فیلم گرفته شده را کسانی گرفتهاند که اسم فیلمهای روز ایران و جهان را حتی بلد نیستند درست به زبان بیآورند.
حاضر به دفاع از اجنبیها هستند از ژاپن و آمریکا بگیرید تا همین آدمهای سوخته در وطن. به جوکر ژوکر میگویند و به پَرَسایت پارازیت. به جای کنار ۱۷۶ نفر ایستادن حاضر هستند این تعداد را به ۱۷۷ برسانند ولی پشتیبان هیچ حرکت مردانهای نمیشوند، حالا همین افراد ایرادهای پوچ میگیرند از هنرمند و هنر آن هنرمند، در رسانههای رنگی خود؛ بنفش، زرد، سرخ و آبی خود از هرکس و ناکسی دفاع میکنند؛ به عنوان مثال: از کلینت ایستوود میگویند بی آنکه واقف باشند فیلم آخر ایشان را کل هالیوود پشتیبانی کردهاند از منتقدان، نویسندگان، تهیهکنندگان و حتی بازیگران نام آور بگیرید تا رسانههای معتبر، نه فقط پشتیبانیِ زبانی بلکه همکاری در تولید و پخش کردهاند. ولی در این سرزمین بهجای پشتیبانی و نظرات کارشناسی مربوط به یک فیلم و وقتی یک تاریخ، فیلم میسازد ایراد چاپسگی میگیرند از همین بیننده تاریخ. میدانید چرا؟ چون عاشق کله طلائیها هستند و احترام به پیشکسوت را فراموش کردهاند، در صورتی که در کل جهان احترام به بزرگتر سرلوحه تمام کارهایشان است.
بی فکر به این که مرد را زخم زیبا میکند. هر چقدر تبر بزنید زخم نه، جوانه میشود. بر دیوار جنوبی کاخ آپادانا به فرمان داریوش کنده: خدا این کشور را، از دشمن، از خشکسالی و از دروغ حفظ نماید. ممکن است در نگاه اول تدوین غیر تداومی فیلم و روایت مدرن و بازی با سایهها بیننده دور افتاده از سینما را اذیت کند و اطلاعی از پیشینه این نوع ساختار تصویری فیلم نداشته باشد که این در آلمان شکوفا شده است و مکتب مهمی هم محسوب میشود و حتی نوع نمایش درونیات ذهنی مرتضی باعث آزارشان شود که واقعیت همیشه با آزار همراه بوده و هست. از شروع میشود قهرمان دید و در سینما چیزی مهمتر از قهرمان وجود ندارد، همه سینما با برنده بودن و شکست قهرمان است که رنگ و بوی خاصی از خود نشان میدهد این تصاویر و نوع داستان با شناخت از مسعود کیمیائی آسانتر میشود و فقط برای کسب این شناخت کافی نیست سینمای مسعود کیمیائی را تماشا کنید بلکه این شناخت از اشعار و مهمتر از همه در این مورد خاص نیاز مبرمی به خواندن (سرودهای مخالف ارکسترهای بزرگ ندارند) دارید چرا که «خون شد» چکیدهای از این اثر سه جلدی است و حالا به صورت خلاصهتری این رمان به زبان سینما تعریف شده. از خانواده بگیرید که همه چیز است تا سند و «چاقو» و مرتضی که رگ اصلی داستان است. خانم جان تجسم چهره زنان و مادران امروز ایران است که در کوچه و خیابان از کنارمان میگذرند، بی آنکه به آنان اعتنائی کنیم. زنی است که سالهای زیادی زیر بار ستم و ظلم عزیزان خود قرار گرفته و حالا او در مقامی قرار گرفته است که حق حرف زدن دارد. در داستان «خون شد» مسعود کیمیائی، به صورت کلی در فیلم مثل همیشه بهترین نوع بازی از بازیگران را میبینیم چه از هنرجویان و هنر آموختگان کارگاه آزاد فیلم چه بازیگران حرفهای اثر، به شکلی کوتاه از بازی آقای آقاخانی صحبت کردیم ولی حیف است اگر از بازی درخشان چند نفر دیگر بگذریم من بهخاطر ندارم خانم نسرین مقانلو جز در فیلم همسر از خود هنری را نشان داده باشند ولی در سکانسهائی که هست در فیلم و چه در سکانسهائی که نیست در فیلم، تغییر را میشود تماشا کرد. در همین مورد بد نیست به تحول بازی خانم لیلا زارع هم اشاره کنم که بعد از هر قطعی که آقای کیمیائی به زبان میآورد با لرزش فراوان و سختی به شدت زیادی، خود را گرم میکرد تا ریکاوری شود برای پلانی دیگر؛ نوع صدا و نوع گریمی که برایشان در نظر گرفته شده بود هم حائز اهمیت است، از سیامکهای فیلم «خون شد» تا آقای اکبر معززی. همه و همیشه این مورد را تصدیق میکنیم که گرفتن بازی متفاوت عضو جدا نشدنی آثار آقای کیمیائی است.
تنها راه خلاص شدن
از خبرهای دروغ
پروازی ست به رسم خودکشی و شعف
میان دهانه آتشفشان تفتان
تعدد لوکیشنها و سختی به شدت زیاد کار در کوچه پس کوچهها که از دمای بالای چهل درجه زمان فیلمبرداری وجود داشت تا دمای منفی پنج و ده درجه. این تلاش برای ساختن فیلم به واقع قابل ستایش است، کدام کارگردانی در این عصر حاضر است این همه سختی به جان بخرد برای عشق به مردمش؟ تمام گروه با قدرت فراوان سربازی بودیم پشت فرمانده خودمان. بی حرمتی و توهین را تمام کنیم و به احترام این بزرگ مرد که در کنار ما ایستاده است حمایت کنیم از آخرین اثرش که کوچکترین کار است. تا دیر نشده دست خود را دراز کنیم تا آقای کیمیائی ببینند در دست ما چاقوئی وجود ندارد و عشق هدیه آوردهایم. آیا بهتر نیست برای یکبار هم که شده آغوش خود را باز کنیم برای کسی که فیلمی را بار دیگر ساخته و آینهای را به سمت ما گرفته است؟ یا دوست داریم درباره خود و اطراف خود و جامعه پیرامون خود دروغ بشنویم؟
تمام فیلم یک آب تنی خیال انگیزِ منثور برای ما بود و هست، بارها دل میدهد و دل میدهیم به نوازش قصه بر زیر گوش، انگاری با نخی خیالی به مژه ما آویزان شده و چنگ میزند، تمیزی بین شصت و سبابه ندارد نوازش چنگ ضرب زورخانهای بر زیر گوشِ ما، همان نزدیکیای که والتر میتلهولتسر ثبت کرد؛ دقیقاً همان قدر زمین کم آب، همان قدر زمین پر آب.
فراموش نکنیم در زمانی که خیلی دور نیست یخچالهای دائمیِ سطح زمین بهخاطر گازهای گلخانهای ذوب خواهند شد و اقیانوسها شهرهای ساحلی زیادی را در تمام دنیا به زیر آب خواهند برد، بعد به سراغ توکیو، واشنگتن، لندن، قاهره، آتن و اورشلیم با تهران میروند و برای همیشه گم. میلیونها نفر بهفکر مهاجرت، آب و هوا دچار بی نظمی. وارونگی هوا، صدها میلیون نفر در کشورهای فقیرتر گرسنگی میکشند، مقامات عالی بینالمللی و اکثر کشورهای توسعه یافته، قوانین و محدودیت های خاصی را برای داشتن فرزند وضع، که به این علت رباتها که جز در هنگام تولید مصرف دیگری از منابع ندارند، تبدیل به یکی از حلقههای ضروری و پایه در زنجیرههای اجتماعی میشوند. فقط عشق و احترام میماند، عشق چیست؟ عشق زمانی است که یک مقدار چشمان باز میشوند، نفس زدنها تندتر میشود، پوست گرمتر میشود. ولی آیا تعریف عشق به همین سادگی است؟ صد البته خیر؛ عشقِ فرزند به پدر و مادر، خانه، برادر و خواهر چیزی فراتر از تعریف سادهای است که از شروع ما بوده است، آفرینش. عشقی بی پایان و جدائی ناپذیر. عشق کلید تمامیِ درها برای باز کردن چشمِ ما به خودِ ما از درون است، وسیلهای که با آن قادری توانا میشویم تا به ضمیر ناخودآگاه خود دست یابیم که دقیقاً تعداد محدودی از اطرافیان و هنرمندان به این کلید دسترسی پیدا کردهاند و این موهبت را دارا شدهاند، برای ورود به دنیای درونِ پر از تشبیه، کشف، شعور، و جرقه زدن واکنشهائی براساس ادراک شخصی از رویاهای درون فیلم باید عاشق بود، عاشق شد، عاشق کرد.
واکنشهای خندهدارِ تند و سرسری و هیجانی به اثر کسی که خود تاریخ زنده ایران و سینما است چه چیزی است؟ برای فیلمی که باید چندین بار دیده شود و بعد واکنش نشان داد، آیا این بیشعوری نیست؟ چرا بیشعوری است در کنار بیشرافتی. فراموش نکنیم احترام به پیشکسوت والسلام.
خون شد فصل زیرپل فاطمه و فضلی دقیقه ۴۵
فضلی: دارو… پول… شیشه… عشق یا چاقو… هرچی بخوای تو جیبم دارم برات.
عشق را اگر ببازی و اگر دور از جوانمردی به فتح آن برسی به خون تمام می شود…
خانه خون فقط در رگ نیست…
خون در تصمیم می ریزد…
آرام که گرفت زندگی را با خود میبرد…
علت نمردن جنون را کلمات نمیدانند…
خون ریخته از عقل می داند حروف را جایی نیست…
نوشته: میکائیل خسرویان
5