فقط عشق، چرا تنفر؟/ نقد فیلم «خوشحال مثل لازارو» (Happy as Lazzaro) ساخته آلیس رورواچر
سینمافا- میکائیل خسرویان- در هر بیداری با گفتن این جملات روزش را شروع میکند: سعی میکنم که عشق ورزیدن اولویت اولم باشد، سعی میکنم که خودم باشم و ماسک نزنم، سعی میکنم رنجشی به دلم نگیرم، سعی میکنم به همه اطرافیانم خدمت کنم، سعی میکنم که داشتههایم را سپاسگزاری کنم، سعی میکنم امروز دیگران را قضاوت نکنم، سعی میکنم که گله و انتقاد نکنم، سعی میکنم که به دانستههایم عمل کنم، سعی میکنم امروز دعا کنم، سعی میکنم با هیچ کسی بحث نکنم؛ برای ساختن درون خود، زمان و انرژی صرف کنم. از کسی نترسم، با انسانهای خوب همنشین شوم.
یک فیلم احساسی از یک فیلمساز جوان و آنهم به شدت احساسی است که حالا بهتر موضوعِ الهیِ خود را آفریده است و بازآفرینی کرده و براساس تجربهای که از بیست و دو سالگی فرا گرفته. ابتدا به تحصیل ادبیات پرداخت و در ادامه به فلسفه روی آورد، پس از اتمام تحصیل به صورت خاص فیلمنامه نویسی را آموخت. در کنار تحصیلات، علاقه خود را به سمت فیلمبرداری و عکاسی و تدوین برد و همیشه سعی بر تاریخ نگاری داشته است چه حالا که تخصصی فیلم سینمائی میسازد چه زمانی که آماتور بود، همیشه در حال ساخت آثار مستند و کوتاه است و خودِ او همیشه تا به امروز در تمام تخصصهائی که آموخته است در آثار خود دخالت مستقیم داشته است و در میان فیلمهای بلند خود ساخت آثار کوتاه و مستند را رها نکرده است. او کار فیلم بلند را با فیلمهای مورد علاقه خود شروع کرد و ادای دین به سینمای ایتالیا و اینکار را به مرور سر و سامان داد.
Alice Rohrwacher دو خوانش مجزا دارد دقیقا مثل فیلمِ تازه او، در ایتالیائی او آلیچِ رورواچر صدا میشود و در آلمان آلیسِ رورواخر به ترتیب به این علت که مادر و پدر او متولد این کشورها هستند. در آینده حتماً به تمام آثار این هنرمندِ جوان و خوش آتیه؛ کسی که بهنظر میرسد بالاخره ما را به سینمای نابِ گذشته ایتالیا آشتی خواهد داد و پیوندی دوباره میان ما را شکل میدهد، خواهیم پرداخت. و امّا Lazzaro Felice چیست و در چه مورد است؛ Lazzaro به ایتالیائی جدا از اینکه یک اسم ایتالیائی است معنی جالبی هم دارد و به معنی: جذامی است. Felice هم به معنی: شاد و مبارک است؛ بهصورت کلی اسم فیلم در ترجمه «جذامی شاد» میشود. اگر با این اسم با فیلم طرف شویم بهتر فیلم و موضوع فرار و موضع کارگردان برای ما روشن میشود که چرا این داستان را برای ما در نظر گرفته است و چرا باعث مشغولیات ذهنی او شده است.
جذامیِ شاد بیش از حد طعنه آمیز و در عین حال پیچیده در لفافه معنیای متافوریک دارد، دقیقا به مانند: چهره زیبائی که درونی زیبا نیست ولی برونی چرا، یا برعکس این موقعیت هم صدق میکند؛ شخصی که چهره زیبائی ندارد ولی درون او فقط زیبائی پنهان شده. لاتزارو با آدمهائی درگیر است که فقط به او نگاه جذامی دارند ولی خود این افراد درگیر تاریکی هستند. چرا که متوجه این مورد نیستند: و آنگاه بر آدمیان نعمت ارزانى شد که پروردگارت به فرشتگان گفت: من در زمین جانشینى قرار خواهم داد. فرشتگان چون مىدانستند که موجودى که در زمین زندگى مىکند روى به تبهکارى مىآورد، گفتند: آیا در زمین کسانى را مىگمارى که در آن فساد مىکنند و خونها مىریزند، در حالى که ما همراه با ستایش تو، تو را تسبیح مىگوییم و تقدیس مى کنیم؟ گفت: من چیزهائی مىدانم که شما نمىدانید. و آن همین است، جذامی آن چیزی است که ما نمیخواهیم بدانیم که یک جذامی هم مقام فرشتگان دارد و میتواند مقامی این چنین دریافت کند. به مانند دیگر افراد درگیر تاریکی و شکم پرستی نشده است و در اصل اصلاً آدم نیست دلش هم با آدم بودن نیست، فراتر رفته و به چیزی والاتر در حال نگرش است، فقط کافی است شما یک نگاهی به آثار کارمِن هِرِرا بیاندازید تا متوجه شوید؛ ایشان استاد نقاشی با خطوطی است که همیشه جدا از هم افتادهاند خطوط. و گه گاهی هم که نزدیک هم میشوند دچار اختلال در راه تک تک خطوط میشوند و خطی دیگر مسیری جدید پیدا میکند به مانند فیلمِ ما. معجزه اینبار نه در میلان رخ داده است و نه در اینویولاتا بلکه در تمام عمق وجودیِ ما و عمق وجودیِ جهان در حال جریان است، در خلال همین اعجاز رخ داده؛ مردم خنده را پاک کرده بودند، چه از خود، چه از لاتزارو. لاتزارو لبخند پاک شده بود و دیگران به لبخندِ پاک شده او خنده سر میدادند و فریاد زنان میگفتند: بدو لاتزارو، بدو لاتزارو تا به مقصدِ ما برسی. مقصدی از سر شیطنت و جهالت بدون در نظر گرفتن اینکه هر انسانی و هر موجودی را که میبینیم بدون حکمت و دلیل وارد زندگیِ ما نشده حتی یک مورچه، حتی یک برگ، حتی یک قطره بخار بر روی شیشه اتومبیل؛ از تمام اینها یا قرار است درسی بیآموزیم و یا قرار است درسی بدهیم. در مجموع؛ عشقهای واقعی هيچگاه به سردی كشيده نمیشوند. عشقهائی كه به سردی کشیده میشوند، توهمهائی برای پر كردن خلأهای انسانی ما هستند برای فرار به سوی دیگر.
داستان او تراژدیِ به مراتب شیرینی است که با کلماتِ ترانه، بارانی نمیشود، تلخ است مثل فرهاد برای رسیدن به شیرین که به مراتب تراژیکتر از باران نباریدن است خالِ بغل گوش لب شیرین است، تلخ شیرین است، این روایت موجی است بین کف دست، یک طوفان نوح بین دستان در جریان است که طالع بدی در آن افتاده است، کافی است دست مشت شود تا باز، باز شود تا یک آرامش رخ دهد بین ابروان شیرین تا امید نوید پیدا کند و میلادی مسعود شود، تا ماه کامل شود و شمس شاخه نباتی شیرین شود برای فرهادی تا او دیگر لگد نخورد از رهگذران.
بزرگترین استادان لذت بردن از زندگی؛ جذامیها هستند. تقدیم به معلمان زندگی ما؛ جذامیهای شاد و سرحالی که هر وقت در معابر عمومی، جمع خانواده، آنها را در آغوش مادرشان دیدهایم بغض کردهایم و به حال سپیدی نشسته بر خاک خطوط خود گریستهایم و حسرت جذامی شاد نبودن خود را خوردهایم، تا به حال به این فکر کردهاید که چه تاوانی دادهایم با این جذامی نبودن خود؟
نمره: ۳ از ۵