پول را بردار و فرار کن!/ نقد سینمافا بر فیلم «اوقات بد در ال رویال» (Bad Times at the El Royale)
سینمافا- مصطفی حامی خواه- در اوایل ژانویهی سال1950میلادی هنگامی که قهرمان سنگین وزن بوکس، راکی مارسیانو در زادگاهش کمربند قهرمانی را دریافت کرد و هوادارانش او را (بلاک باستر، ب لاک باستر) نامیدند، هیچگاه فکرش را نمیکرد که این لقبش به عنوانِ یکی از جریان های اصلی سینما تبدیل شود.
در سال 2007 میلادی و در روزنامه ی نیویورک تایمز، مقالهای تحت عنوان: تابستان،زمانِ حماقت،به طور مفصل از وضع موجود در سینمای بلاک باستر انتقاد کرد و مخاطبان این گونهی سینمایی را پاپ کورن خورهای کم سن وسال خطاب کرد! بلاک باستر بیشتر یک توصیف شفاهی بین اهالی و مخاطبان جدی سینما است و نمیتوان آن را جزو گرامری مکتوب و ژانری با مولفههای مشخص درنظر گرفت. فیلمهای عامه پسند به معنای سرگرمیِ صرف و بدون هیچ عمقِ فکری، تحلیلی را میتوان جزو شاکلهی اصلی این گونه دانست. همان طور که میتوان حدس زد زادگاه این گونه، سینمای امریکا و هالیوود می باشد. اما با تمام توصیفات بالا تحت هیچ عنوانی نمیتوان از این گونه چشم پوشید، زیرا بسیاری از شاهکارهای تاریخ سینما را همین بلاک باسترها تشکیل دادهاند. تصورش را بکنید برای مثال فیلم های: گریز (سام پکین پا)، نابخشوده (کلینت ایستوود)، مخمصه (مایکل مان) و به طور ویژه پدرخواندههای فورد کاپولا هیچ گاه ساخته نمی شدند به دلیل اینکه ماهیتی بلاک باستر وصرفا سرگرم کننده دارند؛ آیا سینما میتوانست نمونههای جایگزین برای افتخار کردن بیابد؟
«اوقات بد در ال رویال» نمونهی یک فیلم بلاک باسترِ موجه و قابل احترام است که در زمانی که هالیوود به صورت فلهای فیلمهایی سخیفتر از بالیوود تحویل صدها میلیون طرفدارانش میدهد، میتوان همچنان به سینمای عامه پسند و اصطلاحا پاپ کورنی امیدوار بود!
فیلم شروعی طوفانی دارد و از همان ابتدا مخاطبانش را درگیر خود میکند. داستان تک لوکیشن که بجز چند فلش بک کوتاه، تماما در یک مُتل مابین دو ایالت امریکا اتفاق میافتد، بسیار جذاب از آب در آمده است. مُتل به صورت قرینه از وسط به دو نیم تقسیم شده است که هر کدام از ایالتها ویژگیهای خاص خودش را دارد که با توجه به شخصیتهای اصلی داستان، میتوان به روشنی روح فئودالیتهی مد نظر چهارچوب های ایالات متحده را دریافت.
فیلم از نظر زمانِ دراماتیک، داستان یک بعد از ظهر تا شب است اما به صورت غیرخطی و دیدگاههای شخصیتهای غیر اصلی. شاید بتوان درام را حول محور پدر روحانی و معمایش با بازی درخشان جِف بریجز دانست، اما به هیچ عنوان نمیتوانیم پرسوناژی اصلی را در فیلم تصور کنیم که اتفاقا چنین روایتهایی به شدت پرداختهای سخت و جز به جز را طلب میکند که کارگردان به خوبی از پس این نوع روایت برآمده است. اگر فیلم را به سه قسمت تقسیم کنیم در دو قسمت ابتدایی، نوع روایت و فرمِ مذکور مارا متحیر میکند و میتوان گفت موارد مشابه خود را (برای مثال: فیلمهای ابتداییِ کوئنتین تارانتینو) را به زیر خود میکشد و سطح این گونهی روایتی را ارتقا داده است. اما در قسمت پایانی و با شروعِ داستان ورود پسر آزادی خواه و دار و دستهاش به متل، فیلم به شدت نزول کرده و درگیر کلیشههای پسا حدس زننده می شود. مخصوصا هنگامی که پسر شروع به بیان دیدگاهش از آزادی و نمایش مدینهی فاضلهاش که صرفا بی بند و باریهای کلامی را در بر میگیرد، میتواند تحمل را از مخاطبش بگیرد و به فکر اتمام دیدن فیلم مورد نظر بیفتد! برای مثالِ درست این صحنه میتوان به شاهکار برادران کوئن، ای برادر کجایی اشاره کرد که آن هم سوای زیر متنِ کهن اسطورهای خود، بلاک باستری بی همتا میباشد.
پایان فیلم هم به اصطلاحِ فیلم سازان و اهالی سینما سرهم بندی میشود واز اواسط فیلم و گفت و گویی که پدر روحانی با زنِ خواننده دارد کاملا قابل پیش بینی میباشد که این هم یکی دیگر از نقاط منفی فیلم است.
در انتها باید این نکته ی اساسی را متذکر شد که این گونه فیلمها برای حیات سینما ضروری هستند، زیرا که بنا بر تجربه و اظهار نظر شخصی بزرگترین سینماگران، این بلاک باسترها هستند که هر فردی را میتوانند عاشق سینما کنند و از بین آنها بزرگترین کارگردانان را بسازند. بهتر است به جای تماشای فیلمهایی که از ستارگان کشتی کج تشکیل شده یا داستانِ نابودی زمین و حملهی موجوداتِ فضایی به زمین که در استودیوها و اتاقهای جلوههای ویژه ساخته میشوند، به تماشای فیلمهایی از قبیل اوقات بد در ال رویال و امثالهم بنشینیم تا نه تنها ادبیات و داستان گوییِ فرهیخته و رو به جلو را زنده نگه داریم، بلکه سلیقه و زیبایی شناختیمان را به دست تکنسینهایِ صرف و تهیه کنندگان هالیوودی نسپاریم.